بهترین لحظات زندگی ما

بعد از سه ماه غيبت

          تعطيلات سال نو رو با كلى خاطره و اتفاقات قشنگ پشت سر گذاشتيم وبه روزمرگى زندگى برگشتيم ... روزهاى تكاپو و تلاشهاى معمول شروع شد... بايد به كلاسام ادامه ميدادم ولى نميتونستم !! به طورى كه انگار عصاره وجودم رو از دست داده باشم وهيچ دليلى هم براش پيدا نميكردم!! باهركى هم كه صحبت ميكردم مينداخت گردن تغير فصل و بهارو... كم كم وخيلى هم نامحسوس حالم بدتر ميشد،بادكتركه صحبت كرديم گفت كه ويروس جديد وچون قبل از هر فصل واكسنشو نميزنم وحساسيت بالايى هم دارم زودتر ازهمه مبتلا ميشم !! مدام بدتر ميشدم تا اينكه سينوس و ريه هامم درگير شدن وكاملأ بسترى شدم، نمايشگاه شروع شده بود ومجتبى هم بايد ميرفت و...
8 تير 1390
1